ترجمه مقاله

رستمدار

لغت‌نامه دهخدا

رستمدار. [ رُ ت َ ] (اِ مرکب ) زراوند طویل . شجره ٔ رستم . بورُشتُم . نام گیاهی است . (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) نام ولایتی است از مازندران تبرستان مابین گیلان و رشت و بارفروش و نور و کجور و تنکابن در آنجا واقع شده و سابقاً ملوک آنجا نسب بپادشاهان پارسی میرسانده اندو همان نامها بر اولاد می نهاده اند. (از آنندراج ) (ازانجمن آرا). حمداﷲ مستوفی در شرح ولایت مازندران گوید: چهارم آمل و رستمدار... رستمدار ولایتی است ، قریب سیصد پاره دیه از توابع آن است و هوایش بگرمی مایلست و بیشتر ولایات را آبش از شاهرود. (از نزهةالقلوب چ ادوارد براون ج 3 ص 159 و 160). و رجوع به همین کتاب ص 162 و 281 و فهرست سفرنامه ٔ استرآباد و مازندران رابینو و تاریخ گزیده چ ادوارد براون ج 1 ص 414 و سبک شناسی ج 3 ص 275 و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 313، 471،472 و 478 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و ج 2 شود.
ترجمه مقاله