ترجمه مقاله

رسته شدن

لغت‌نامه دهخدا

رسته شدن . [ رُ ت َ / ت ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) رستن . روییدن . سر زدن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ) :
زمین سربه سرکشته و خسته شد
و یا لاله و زعفران رسته شد.

فردوسی .


وای فردا که شود رسته ز گلزار تو خار.

سوزنی .


و رجوع به رُستَه و رُستن شود.
ترجمه مقاله