رسته گشتن
لغتنامه دهخدا
رسته گشتن . [ رَ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رستن . رهایی یافتن . خلاص شدن . نجات یافتن :
سرانجام از جنگ ما رسته گشت
هر آنکس که برگشت دل خسته گشت .
علمست و عدل نیکی و رسته گشت
آنکو بدین دو معنی گویا شد.
و رجوع به رستن و رسته و رسته گردیدن و رسته شدن و پاورقی آن شود.
سرانجام از جنگ ما رسته گشت
هر آنکس که برگشت دل خسته گشت .
فردوسی .
علمست و عدل نیکی و رسته گشت
آنکو بدین دو معنی گویا شد.
ناصرخسرو.
و رجوع به رستن و رسته و رسته گردیدن و رسته شدن و پاورقی آن شود.