ترجمه مقاله

رسوا

لغت‌نامه دهخدا

رسوا. [ رُ س ْ ] (اِخ )یا رسوای هندوستانی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری در هندوستان بود. قانع در ضمن بحث داستان مذاکره و مباحثه ٔ وی با گویندگان معاصر ازجمله ملا محمدباقر قاضی عبدالقادر و شیخ محمدکریم گوید غزلی از صائب را تضمین کردند، و این دو بند را از مخمس او آورده است :
یک گلی نیست که آن رابه جگر خار تو نیست
بلبلی نیست که شوریده ٔ گلزار تو نیست
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
یوسفی نیست که محو سر بازار تو نیست
نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست
وعظ کم کن تو به این مردم کودن صائب
بکش از صحبت این سلسله دامن صائب
حرف «رسوا» شنو و شور میفکن صائب
پیشن ارباب حسد مهر به لب زن صائب
گوش این بدگهران لایق گفتار تو نیست .
وی از جمیع اعتبارات دنیا خود را بریده بود وملامت مشرب داشت ، عالمگیر بپای سیر در زمین سته گذشته . او راست :
رسوای ترا کوچه و بازار بگیرد
این خانه خراب از غم تو فاش بمیرد.

(از مقالات الشعراء ص 250).


ترجمه مقاله