ترجمه مقاله

رشاد

لغت‌نامه دهخدا

رشاد. [ رَ ] (ع اِ) شب خیزک . تره تیزک . تره بند. (برهان ). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. (آنندراج ) (منتخب اللغات از غیاث اللغات ). سپندان . (مهذب الاسماء). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. (اختیارات بدیعی ). حُرْف . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). حُرف بستانیست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حُرْف شود. || خردل . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ).
- حب الرشاد ؛ حُرف و سپندان . (ناظم الاطباء). حُرف است و به فارسی سپندان ، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ حب الرشاد شود.
- رشاد بری ؛ خردل صحرایی . ترخر. ترب صحرایی . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله