ترجمه مقاله

رصد

لغت‌نامه دهخدا

رصد. [ رَ ص َ ] (ع مص ) رَصْد. چشم داشتن کسی را. (ناظم الاطباء). چشم داشتن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). چشم داشتن : رَصَدَ رَصْداً و رَصَداً. (منتهی الارب ). ترصد. چشم داشت . چشم داشتن . مراقبت . کمین . (از یادداشت مؤلف ). نظر دوختن به چیزی . چشم داشتن چیزی را. (فرهنگ فارسی معین ). به خاطر کسی در راه گذرگاه وی نشستن . (از اقرب الموارد). || رُصِدَت الارض (مجهولاً)؛ یک دفعه باران رسید آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله