رعیب
لغتنامه دهخدا
رعیب . [ رَ ] (ع ص ) هراسان . ترسان . مرعوب . وحشت زده . (یادداشت مؤلف ). ترسنده .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مرعوب . (از اقرب الموارد). خایف . (از غیاث اللغات از لطائف ) (آنندراج ).ترسانیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
رو به شهر آورد سیلی بس مهیب
اهل شهر افغان کنان جمله رعیب .
|| فربه که چربش چکد از وی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوسفند فربه . (از مهذب الاسماء).
- سنام رعیب ؛ کوهان فربه . (از ناظم الاطباء).
رو به شهر آورد سیلی بس مهیب
اهل شهر افغان کنان جمله رعیب .
مولوی .
|| فربه که چربش چکد از وی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوسفند فربه . (از مهذب الاسماء).
- سنام رعیب ؛ کوهان فربه . (از ناظم الاطباء).