ترجمه مقاله

رنجه

لغت‌نامه دهخدا

رنجه . [ رَ ج َ / ج ِ ] (اِمص ) بیماری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). درد. (ناظم الاطباء). || از روی تبختر و ناز خرامیدن . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خرامی از روی ناز. (فرهنگ جهانگیری ). صورتی است از لنجه . رجوع به لنجه و لنجیدن شود. || (ص ) آزرده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). آزرده خاطر. دل آزرده . آزرده دل :
هرچند که خوار و رنجه ای منگر
زنهار بروی ناسزاواری .

ناصرخسرو.


رنجه و تاخته برسم وداع
اندرآمد چو سرو ماه از در.

مسعودسعد.


از فضل خویش دانم رنجور مانده ام
شاخ درخت رنجه بود دایم از ثمر.

مسعودسعد.


همیشه رنجه ام و هیچ رنج دانا را
ز رنجها نبود چون عداوت نادان .

مسعودسعد.


ای که گفتی رنجه از گردون کدامین عضو تست
دانه را ازآسیاب آسیب آید بر کجا؟

کلیم (از فرهنگ شعوری ).


|| تعب دیده . مشقت و سختی آزموده . مانده و کوفته :
تبه گشت اسبان جنگی ز کار
همه خسته و رنجه در کارزار.

فردوسی .


او و یاران سخت رنجه و ضعیف و درمانده گشته که از بند بشبی آمده بود. (تاریخ سیستان ). || گرفته سیما. دلتنگ . مغموم .(ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله