ترجمه مقاله

رنجگی

لغت‌نامه دهخدا

رنجگی . [ رَ ج َ / ج ِ ] (حامص ) رنجیدگی . آزردگی :
دل گسسته داری از بانگ بلند
رنجگی باشدت و آزار و گزند.

رودکی .


|| ماندگی . کوفتگی :
بیاسود و از رنجگی دور شد
وز آنجا به شهر فغنسور شد.

اسدی .


|| بیماری . رنجوری : افضل الدین ابوحامد احمد الکرمانی گوید که مرا رنجگی بود و در خدمت رکاب نتوانستم بود و مقام متعذر شد با رنجوری ... سی روز بر فراش بماندم . (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
ترجمه مقاله