رندانه
لغتنامه دهخدا
رندانه . [ رِ دا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون رندان . مانند رندان . در حالت و هیئت و افکارو عقاید مانند رندان . رجوع به رند شود :
پیچیده یکی لامک رندانه به سر بر
بربسته یکی گزلک رومی به کمر بر.
همچو حافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است .
رندانه کرد عقل که از بزم دور رفت
مسکین حریف شیشه ٔ آتش زبان نبود.
پیچیده یکی لامک رندانه به سر بر
بربسته یکی گزلک رومی به کمر بر.
سوزنی .
همچو حافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است .
حافظ.
رندانه کرد عقل که از بزم دور رفت
مسکین حریف شیشه ٔ آتش زبان نبود.
صائب (از آنندراج ).