رنگ نهادن
لغتنامه دهخدا
رنگ نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) رنگ از دست دادن . بیرنگ شدن :
لاله از شرم چهره ، رنگ نهاد
شکر از شور خنده تنگ نهاد.
|| رنگ کردن . رنگین کردن :
ز ضعف بر نتوانم گرفت پا ز زمین
اگر به پا نهدم روزگار رنگ حنا.
لاله از شرم چهره ، رنگ نهاد
شکر از شور خنده تنگ نهاد.
ظهوری (از بهار عجم ).
|| رنگ کردن . رنگین کردن :
ز ضعف بر نتوانم گرفت پا ز زمین
اگر به پا نهدم روزگار رنگ حنا.
واله هروی (از آنندراج ).