ترجمه مقاله

رهبر

لغت‌نامه دهخدا

رهبر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) راهبر. قائد. دال . راهنما. رهنما. هادی .مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه . امام . لیدر. (یادداشت مؤلف ). خفر. هادی . رهنما. بدرقه . (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
به شاه جهان گفت پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم .

دقیقی .


مگر به ْ شود هیچ بهتر نشد
کسی سوی آن درد رهبر نشد.

فردوسی .


بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.

فرخی .


ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم .

ناصرخسرو.


دو رهبر به پیش تو استاده اند
کز ایشان یکی عقل و دیگر هواست .

ناصرخسرو.


چون صدهزار لام الف افتاده یک بیک
از دور دست و پای نجیبان رهبرش .

خاقانی .


رهبر جانت در این تاریک جای
جوهر علم است علمت جان فزای .

عطار.


گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتااگر بدانی هم اوت رهبر آید.

حافظ.


رجوع به راهبر شود.
- رهبر پیشاهنگی ؛ فرمانده پیشاهنگان . (فرهنگ فارسی معین ).
|| لیدر. راهبر حزب . رهبر حزب . (یادداشت مؤلف ). || برهان و حجت و دلیل . (ناظم الاطباء). به معنی دلیل و برهان باشد. (برهان ).
- رهبر خردی ؛ برهانی که عقل پسندد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
ترجمه مقاله