ترجمه مقاله

ره جوی

لغت‌نامه دهخدا

ره جوی . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) ره جو. راه جوی . که راه را بجوید. که در جستجوی راه باشد :
سپه دشمن او را رمه ای دان که در او
نه چراننده شبان است و نه ره جوی نهاز.

فرخی .


از اندیشه ٔ دل سبک پوی تر
ز رای خردمند رهجوی تر.

اسدی .


رجوع به راه جو و راه جوی شود.
ترجمه مقاله