ترجمه مقاله

روا گشتن

لغت‌نامه دهخدا

روا گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برآمدن . مقضی شدن . نُجْح . نَجاح . روا شدن . رجوع به روا شدن شود.
- روا گشتن تمنا و حاجت ؛ کنایه ازبرآمدن تمنا و حاجت . (از آنندراج ) :
زآن روضه کسی جدانگشتی
تا حاجت او روا نگشتی .

نظامی .


چون تمنای تو واله زآن نمی گردد روا
عرض میکن پیش او هر دم تمنای دگر.

درویش واله هروی (از آنندراج ).


|| رواج یافتن . رونق پیدا کردن .
- روا گشتن متاع و بازار ؛ کنایه از رواج یافتن متاع و بازار. (از آنندراج ) :
نشد بالا دماغم هرگز از جوش خریداران
متاعم چون روا گردید از سرمایه کم کردم .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


|| حلال شدن . مباح شدن . رجوع به روا شدن شود :
گر روا گشت بر اوباش جهان رزق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر رزق و رواش .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله