ترجمه مقاله

روبه

لغت‌نامه دهخدا

روبه . [ ب َه ْ ] (اِ) همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است . (آنندراج ). روباه . (ناظم الاطباء). مخفف روباه . رجوع به روباه شود :
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.

رودکی .


کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.

رودکی .


چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبه ٔ بسر کار است .

رودکی .


نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس .

ابوالعباس .


چه بایدت کردن کنون بافْدُم
مگر خانه روبی چو روبه به دم .

ابوشکور.


اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ .

فردوسی .


که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.

فردوسی .


سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ .

فردوسی .


نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.

فردوسی .


ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک .

اسدی .


ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی .

ناصرخسرو.


روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت ...

سنائی .


روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان ...

خاقانی .


تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت .

خاقانی .


چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.

نظامی .


سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین .

نظامی .


طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.

نظامی .


روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت .

مولوی .


مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی .

سعدی .


یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای .

سعدی .


ترجمه مقاله