ترجمه مقاله

روترش

لغت‌نامه دهخدا

روترش . [ ت ُ رُ ] (ص مرکب ) ترشرو. ترشروی . عبوس . اخم آلود. گره بر جبین افگنده :
من ز شیرینی نشینم روترش
من ز بسیاری گفتارم خمش .

مولوی .


قاصدان چون صوفیان روترش
تا نیامیزند با هر نورکش .

مولوی .


عارفان روترش چون خارپشت
عیش پنهان کرده در خاک درشت .

مولوی .


منشین روترش از گردش ایّام که صبر
گرچه تلخ است ولیکن بر شیرین دارد.

سعدی .


رجوع به ترشرو وترشروی شود.
ترجمه مقاله