روج
لغتنامه دهخدا
روج . (اِ) بر وزن و معنی روز است که بعربی نهار خوانند. (برهان قاطع). بمعنی روز است و در لغت تبری و دری جیم با زاء تبدیل می یابد، و رازی را که منسوب به شهر ری است راجی گویند. (آنندراج ) :
به شهر ری به منبر بر یکی روج
همی گت واعظک زین هرزه لایی
که هفت اعضای مردم روج محشر
دهد بر کرده های خود گوایی
زنی بر عانه میزد دست و میگت
بسی ژاژا که ته آن روج خایی .
و رجوع به روز و روچ شود. || غوره . انگور نارس . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به روچه شود. || به هندی نیله گاو را گویند که گاو کوهی باشد. (برهان قاطع). نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). بز کوهی سپیدپای . (از اشتینگاس ).
به شهر ری به منبر بر یکی روج
همی گت واعظک زین هرزه لایی
که هفت اعضای مردم روج محشر
دهد بر کرده های خود گوایی
زنی بر عانه میزد دست و میگت
بسی ژاژا که ته آن روج خایی .
بندار رازی (از آنندراج ).
و رجوع به روز و روچ شود. || غوره . انگور نارس . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به روچه شود. || به هندی نیله گاو را گویند که گاو کوهی باشد. (برهان قاطع). نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). بز کوهی سپیدپای . (از اشتینگاس ).