ترجمه مقاله

روزگار گذاشتن

لغت‌نامه دهخدا

روزگار گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وقت گذراندن . گذراندن روزگار. عمر صرف کردن : این شهر را سخت دوست داشتی که آنجا روزگاری بخوشی گذاشته بود. (تاریخ بیهقی ). در بیم و هراس روزگار گذاشتیم . (کلیله و دمنه ). ماهیخواری ... روزگار درخصب و نعمت میگذاشت . (کلیله و دمنه ). شنزبه ... در خصب و نعمت روزگار میگذاشت . (کلیله و دمنه ). اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فائت گردد. (کلیله و دمنه ).
ترجمه مقاله