ترجمه مقاله

روزگار شدن

لغت‌نامه دهخدا

روزگار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) وقت گذشتن . صرف شدن عمر :
سه روز اندرین کار شد روزگار
که جویند از ایران یکی شهریار.

فردوسی .


سه روز اندرآن جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار.

فردوسی .


دو روز در آن روزگار شد تا از این فارغ شدند. (تاریخ بیهقی ). نقل است که دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید. (تذکرة الاولیاء عطار).
ترجمه مقاله