ترجمه مقاله

روزی کردن

لغت‌نامه دهخدا

روزی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قسمت کردن . نصیب دادن : ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد. (تاریخ بیهقی ). این ضیاع ازهمه ضیاع بخارا بقیمت تر است و خوشتر و خوش هواتر خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید. (تاریخ بخارا). روزی مکن که دل بیگناهی از من بیازارد. (مجالس سعدی ).
آنرا که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری .

سعدی .


ترجمه مقاله