روز شمار
لغتنامه دهخدا
روز شمار. [ زِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (آنندراج ). روز داوری . روز رستاخیز. روز حساب :
کجا برد خواهی مرا بسته زار
نترسی ز یزدان بروز شمار.
بیزدان نمایم بروز شمار
بنالم ز بدکن بپروردگار.
بدین گیتی اندر نکوهش بود
بروز شمارت پژوهش بود.
بسرکشان سپه گفت هر که روز شمار
ثواب خواهد جستن همی ز ایزد بار...
گر ایدر نگیردت فرجام کار
بگیرد بپاداش روز شمار.
مرمرا گویی برخیز که بددینی
صبر کن اکنون تا روز شمار آید.
که گر پای طفلی برآید بسنگ
خدای از تو پرسد بروز شمار.
اگر می بترسی ز روز شمار
از آن کز تو ترسد خطا درگذار.
بر ضعیفان و زیردستانت
خشم بی حد مران و طیره مگیر
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
کجا برد خواهی مرا بسته زار
نترسی ز یزدان بروز شمار.
فردوسی .
بیزدان نمایم بروز شمار
بنالم ز بدکن بپروردگار.
فردوسی .
بدین گیتی اندر نکوهش بود
بروز شمارت پژوهش بود.
فردوسی .
بسرکشان سپه گفت هر که روز شمار
ثواب خواهد جستن همی ز ایزد بار...
فرخی .
گر ایدر نگیردت فرجام کار
بگیرد بپاداش روز شمار.
اسدی .
مرمرا گویی برخیز که بددینی
صبر کن اکنون تا روز شمار آید.
ناصرخسرو.
که گر پای طفلی برآید بسنگ
خدای از تو پرسد بروز شمار.
سعدی .
اگر می بترسی ز روز شمار
از آن کز تو ترسد خطا درگذار.
سعدی .
بر ضعیفان و زیردستانت
خشم بی حد مران و طیره مگیر
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
سعدی .