ترجمه مقاله

روشن رای

لغت‌نامه دهخدا

روشن رای . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. روشن بین . صائب رای . (آنندراج ). روشن فکر. لَهِم (یادداشت مؤلف ). صاف دل و دارای ضمیر نورانی . (ناظم الاطباء) : بوسهل در راه چند بار گفت : سبحان اﷲ العظیم چه روشن رای مردی بود بونصر مشکان ! (تاریخ بیهقی ).
حکمت آرایان روشن رای را عقل صحیح
جز بدین درگاه ننماید صراطالمستقیم .

سوزنی .


صاحب همت روشن رای را کسب معالی کم نیاید. (کلیله و دمنه ). هدهدی بود داهی و کافی و روشن رای و مشکل گشای . (سندبادنامه 334). و عاقل روشن رای به ترهات ایشان التفات ننماید. (سندبادنامه 245). دستور روشن رای مشکل گشای گفت . (سندبادنامه ص 211).
سر برآورد گُرد روشن رای
کرد خالی زپیشکاران جای .

نظامی .


ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر.

سعدی (گلستان ).


گه بود کز حکیم روشن رای
برنیاید درست تدبیری .

سعدی (گلستان ).


دل که آیینه ٔ شاهی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی .

حافظ.


ترجمه مقاله