ریستن
لغتنامه دهخدا
ریستن . [ ت َ ] (مص ) آهسته سخن گفتن . (ناظم الاطباء). || فرورفتن ، درچاه و یا حوض . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
وان یکی ریست در بن چاهی
وان دگر رفت بر سر ویران .
|| گریستن و زاری کردن و نوحه کردن برای مرده . آه کشیدن و مویه کردن . (ناظم الاطباء). موییدن و نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). نوحه کردن . (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). موییدن . گریستن . گریه کردن . (برهان ) (از آنندراج ). ریسه رفتن .
وان یکی ریست در بن چاهی
وان دگر رفت بر سر ویران .
ناصرخسرو.
|| گریستن و زاری کردن و نوحه کردن برای مرده . آه کشیدن و مویه کردن . (ناظم الاطباء). موییدن و نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). نوحه کردن . (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). موییدن . گریستن . گریه کردن . (برهان ) (از آنندراج ). ریسه رفتن .