ترجمه مقاله

ریکاسه

لغت‌نامه دهخدا

ریکاسه .[ س َ / س ِ ] (اِ) رکاسه . ریکاشه . به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان ).خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). خارپشت . (فرهنگ جهانگیری ) (از صحاح الفرس ). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است . (انجمن آرا). رکاسه . ریکاشه . صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است ، نمی دانم دلیلش چیست . قدیمترین نسخه ٔ اسدی (766هَ .ق .) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف ) :
نتوان یافت از کدو گوداب
نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب .

عنصری .


کسی کرد نتوان ز زهر آبگین
نسازد ز ریکاسه کس پوستین .

عنصری .


همی تا سمور است و سنجاب چین
نپوشد ز ریکاسه کس پوستین .

اسدی .


رجوع به رکاشه و ریکاشه شود.
ترجمه مقاله