زاغچ
لغتنامه دهخدا
زاغچ . [ غ ِ ] (اِ)زاغ است . (الفاظ الادویه ). و سامانی گوید: محفف زاغچه و زاغیچه است و زاغیژه نیز درست است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
بسان این دل سرگشته دم بدم دولاب
ز دست چرخ جفاجوی میزند غچ غچ
دلا منال که رفتند بلبلان چمن
وطن گرفته بگلزار عکه و زاغچ .
مؤلف فرهنگ نظام پس از نقل این دو بیت گوید: لفط زاغچ در شعر مذکور مخفف زاغچه است . لفظ علی حده نیست چنانکه بعض فرهنگ نویسان قرار داده اند - انتهی . و او خود زاغچ و زاغج را ذکر نکرده است .
بسان این دل سرگشته دم بدم دولاب
ز دست چرخ جفاجوی میزند غچ غچ
دلا منال که رفتند بلبلان چمن
وطن گرفته بگلزار عکه و زاغچ .
درویش سقا (از رشیدی ) (از جهانگیری ).
مؤلف فرهنگ نظام پس از نقل این دو بیت گوید: لفط زاغچ در شعر مذکور مخفف زاغچه است . لفظ علی حده نیست چنانکه بعض فرهنگ نویسان قرار داده اند - انتهی . و او خود زاغچ و زاغج را ذکر نکرده است .