ترجمه مقاله

زانو زدن

لغت‌نامه دهخدا

زانو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بر زانو نشستن . (فرهنگ نظام ). || طوری نیم خیز بودن که زانوها بر زمین باشد. (فرهنگ نظام ).
- زانو زدن در برابر کسی ؛ مجازاً، مقلوب او شدن .
- || بمعنی نشستن با ادب باشد. چنانکه در نماز نشینند. (غیاث اللغات ). به ادب نشستن . (آنندراج ) : آنگه زن آمد و پیش عیسی زانو زد و گفت ای خداوند مرا یاری ده . (انجیل معظم چ اول ص 118). اکابر طبرستان بیعت کردند و پیش سریر اصفهبد زانو زده که ما بندگان و بنده زادگان خاندان توئیم . (تاریخ طبرستان ).
به هر گوشه مهیا کرده جائی
برو زانو زده کشورخدائی .

نظامی .


نزد پیغمبر به لابه آمدند
همچو اشتر پیش او زانو زدند.

مولوی .


و در اصل رسم ترکان است که امرا پیش سلاطین زانو بر زمین زده و دومی را بلند داشته عرض میکنند و در وقت ملازمت نیز زانو میزنند. (آنندراج ). || ایضاً بمعنی سجده کردن باشد. (آنندراج ). سجده کردن و کرنش نمودن . (ناظم الاطباء) :
نیفتم به زانو زدن پیش کس
که زانو زدن در نماز است و بس .

ظهوری (از آنندراج ).


و رجوع به زانو و به زانو بودن و زانوزده شود.
- زانو زدن با کسی ؛ کنایه از نشستن با کسی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
گره وقت پختن بر ابرو زدی
چو پختند با خواجه زانو زدی .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله