زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مر بنی سلیط را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبی است از آن بنی سلیطبن یربوع . و در لسان العرب آمده : شعبه ٔ آبی است متعلق به بنی کلیب . غسان سلیطی در هجو جریر گوید:
اما کلیب ُ فان اللوم حالفها
ما سال فی حفلة الزباء وادیها.
آبی است متعلق به بنی سلیط. غسان بن ذهل در هجو جریر گوید... و ابوعثمان سعیدبن مبارک از عمارةبن عقیل بن بلال بن جریر نقل کند که هر آبی از آبهای عرب که نام آن مؤنث است مانند زباء آنرا ماءة گویند و اگر نام آن مذکر باشد، آنرا ماء گویند. (از معجم البلدان ).
اما کلیب ُ فان اللوم حالفها
ما سال فی حفلة الزباء وادیها.
(تاج العروس ).
آبی است متعلق به بنی سلیط. غسان بن ذهل در هجو جریر گوید... و ابوعثمان سعیدبن مبارک از عمارةبن عقیل بن بلال بن جریر نقل کند که هر آبی از آبهای عرب که نام آن مؤنث است مانند زباء آنرا ماءة گویند و اگر نام آن مذکر باشد، آنرا ماء گویند. (از معجم البلدان ).