زبان سوختهلغتنامه دهخدازبان سوخته . [ زَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از پشیمان شده . زیان دیده . آسیب دیده . لب سوخته . دل سوخته . دماغ سوخته : زبان سوخته دشمنش چون چراغ .نظامی .