زبان شکسته
لغتنامه دهخدا
زبان شکسته . [ زَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کژمژزبان . لال پتی :
گویی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون .
رجوع به ناظم الاطباء ذیل شکسته زبان شود.
گویی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون .
عماره .
رجوع به ناظم الاطباء ذیل شکسته زبان شود.