ترجمه مقاله

زبون ترین

لغت‌نامه دهخدا

زبون ترین . [ زَ ت َ ] (ص عالی ) حقیرترین . خردترین . کوچک ترین : کُتَع؛ زبون ترین بچه ٔ روباه . (منتهی الارب ). || پست ترین جنس . ردی ترین . نامرغوب ترین : نوعی [ از زبیب ] که بیدانه است و کشمش نامند، بهترین او سبز و زبونترین اوسیاه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن : زبیب ). زبرجد را انواع است و زبونترین ، زبرجد هندی است . (مخزن الادویه ).
ترجمه مقاله