ترجمه مقاله

زبیدة

لغت‌نامه دهخدا

زبیدة. [ زُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن حمید الصیرفی . از بخلاء بنام است . از بقالی که نزدیک خانه ٔ او دکان داشت دو درم و یک قیراطوام گرفته بود. پس از این که پرداخت آنرا 6 ماه بتعویق انداخت ، دو درهم و سه شعیر به بقال بازداد. بقال که خشمناک شده بود گفت : سبحان اﷲ تو دارای یکصدهزار دیناری و من بقالی هستم و مالک 100 فلس هم نیستم و ازراه کار و کوشش اعاشه میکنم و آن روز که شترداری بردر خانه ٔ تو فریاد میکشید و مزد خود میخواست و تو چیزی در دسترس نداشتی و وکیل تو هم در آن ساعت نبود من به یاری تو برخاستم و دو درهم و چهار شعیر بتو وام دادم و تو پس از 6 ماه اکنون که وام خود ادا میکنی از این مبلغ ناچیز، شعیری کسر میکنی ؟ زبیده بقال را گفت ای دیوانه ، تو در تابستان مرا وام دادی و من بزمستان آن وام بگذاشتم ، و سه شعیر زمستان سنگین تر از چهار شعیر (یک قیراط) تابستان است ، زیرا این مرطوب و آن خشک است . با این حساب بدون تردید، من چیزی هم زیاده بتو داده ام . (از العقدالفرید ج 7 ص 199 و 200).
ترجمه مقاله