زخم خورد
لغتنامه دهخدا
زخم خورد. [ زَ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ن مف مرکب ) زخم خورده . مضروب . مصدوم . ضربت خورده :
زهره تا زخم خورد ماتم اوست
نیست یک زخم بر رباب زده .
رجوع به زخم خورده و زخم خوردن شود.
زهره تا زخم خورد ماتم اوست
نیست یک زخم بر رباب زده .
مجیر بیلقانی .
رجوع به زخم خورده و زخم خوردن شود.