ترجمه مقاله

زرق

لغت‌نامه دهخدا

زرق . [ زَ رَ ] (ع اِمص ) نابینایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رنگی از رنگهای هفتگانه چون رنگ آسمان . (از اقرب الموارد). کبودی . (ناظم الاطباء). || سپیدی دست و پی ستور . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درازی موی گرداگرد سم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سپیدی بعض استخوان که تمام آن را نگرفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ درشت . (ناظم الاطباء). رجوع به زُرق شود. || نزد سبعیه تفرس در حال دعوت شده است که وی شایستگی دعوت را دارد یا نه . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به سبعیه شود.
ترجمه مقاله