زرنگار کردن
لغتنامه دهخدا
زرنگار کردن . [ زَن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زر منقش کردن :
زرو نعمت آید کسی را بکار
که دیوار عقبی کند زرنگار.
به عاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد
به سیم سوختگان زرنگارکرد سرای .
رجوع به زرنگار شود.
زرو نعمت آید کسی را بکار
که دیوار عقبی کند زرنگار.
سعدی (بوستان ).
به عاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد
به سیم سوختگان زرنگارکرد سرای .
سعدی .
رجوع به زرنگار شود.