ترجمه مقاله

زشت خو

لغت‌نامه دهخدا

زشت خو. [ زِ ](ص مرکب ) زشت خوی . بدخو. کج خلق . (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق :
فرستاد پاسخ که این گفتگوی
نزیبد جز از مردم زشتخوی .

فردوسی .


ببردند پیروز را پیش اوی
بدو گفت کای بدتن زشت خوی .

فردوسی .


پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی .

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369).
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام .

سعدی (گلستان ).


ببرد از پریچهره ٔ زشت خوی
زن دیوسیمای خوش طبعگوی .

سعدی (بوستان ).


رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله