زلالی
لغتنامه دهخدا
زلالی . [ زُ ] (اِخ ) شاعری روشن ضمیر بوده . گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت . این دو شعر از اوست :
نخواهی کرد یاد از خارخار سینه ٔ چاکم
مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم .
چشمی که بود لایق دیدار ندارم
دارم گله از چشم خود از یار ندارم .
رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود.
نخواهی کرد یاد از خارخار سینه ٔ چاکم
مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم .
#
چشمی که بود لایق دیدار ندارم
دارم گله از چشم خود از یار ندارم .
(آتشکده ٔ آذر چ علمی ص 153).
رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود.