ترجمه مقاله

زنجی

لغت‌نامه دهخدا

زنجی . [ زِ جی ی ] (ع اِ) واحد زنج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک نفر زنگی . زَنجی . زنگی . ازاهالی زنگ . (از ناظم الاطباء). منسوب به زنگ . از اهل زنگ . یک تن از مردم زنج . از مردم زنج . از مردم زنگبار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگی شود.
ترجمه مقاله