ترجمه مقاله

زنهار خواستن

لغت‌نامه دهخدا

زنهار خواستن . [ زِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) امان طلبیدن . پناه خواستن . مهلت خواستن :
گر ایدونکه زنهار خواهی ز من
سرت برگذارم از این انجمن .

فردوسی .


بپیچید و برگشت بر دست راست
غمی شد ز سهراب و زنهار خواست .

فردوسی .


پیاده شو از شاه زنهار خواه
به خاک افکن این گرز و رومی کلاه .

فردوسی .


بباشیم تادشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد به جان .

فردوسی .


درشت بود و چنان نرم شد که روز دگر
به صد شفیع همی خواست از ملک زنهار.

فرخی .


به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن . (قابوسنامه ). زنهار خواستند و به خویشتن قبول کردند. (کتاب النقض ص 385). چیپال رسول فرستاد و زنهار خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36). ناچار رسولان فرستادند و زنهار خواستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 207). صد هزار دینار زر سرخ و آنچه ضمیمه ٔ آن باشد... برسبیل نثار مقدم سلطان قبول کردو زنهار خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 244). ...
گنهکاررا عذر نسیان بنه
چو زنهار خواهند زنهار ده .

سعدی (بوستان ).


یکی زان میان گفت و زنهار خواست
مکش بندگان کین گنه از تو خاست .

سعدی (بوستان ).


رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود.
ترجمه مقاله