ترجمه مقاله

زهرخنده

لغت‌نامه دهخدا

زهرخنده . [ زَ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زهرخند :
یکی زهرخنده بخندید شاه
که من می نیارم در آن هیچ راه .

فردوسی .


پیداست ز زهرخنده ٔ من که مرا
با این لب خندان چه دل پرخون است .

انوری .


ای سوخته رخ تو در زار گریه آتش
بیمار دو لب تو در زهرخنده شکر.

خاقانی .


بگشاد شکر به زهرخنده
کای بر جگرم نمک فکنده .

نظامی .


رجوع به زهرخند شود.
ترجمه مقاله