ترجمه مقاله

زهرخورده

لغت‌نامه دهخدا

زهرخورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که ندانسته زهر خورده . آنکه سم خورده . (فرهنگ فارسی معین ). || به زهر آغشته . زهرخورد. زهرزده :
که تا من برم نامه نزدش دلیر
یکی دشنه ٔ زهرخورده به زیر.

اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 111).


شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنه ٔ زهرخورده بچنگ .

(گرشاسبنامه ).


رجوع به زهرخورد شود.
ترجمه مقاله