ترجمه مقاله

زو

لغت‌نامه دهخدا

زو. [ زَ ] (اِخ ) نام پسر طهماسب است که در ایران پنج سال پادشاهی کرد. (برهان ). پسر طهماسب که در ایران پنج سال پادشاهی کرد. (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ... گویند که در عراق نهر آبی جاری کرده و شهری و جایی ساخته که بنام وی آن نهر را زو آب می گفته اند و گفته دو نهر بوده و عرب آنرا زوابین می خوانده اند همانا همانست که اکنون زهاب می خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اوزَوَ یعنی یاری کننده . یکی از پادشاهان پیشدادی پسر توماسپ َ می باشد... دراوستا فقط یکبار در فقره ٔ 131 به اسم این پدر و پسربرمیخوریم ولی آنان در تاریخ و داستان ملی ما مشهورند و همانند که امروزه «زو» یا «زاب » و طهماسب می گوئیم . بدبختانه دوازدهمین نسک عهد ساسانیان که از این ناموران صحبت می داشت و ممکن بود که ما را از روایات کتب متأخر بی نیاز سازد از میان رفته است ... از برای اینکه شرح حال این پادشاه پیشدادی روشن شود بی فایده نیست که عین مندرجات بلعمی راجع به زو که در بسیاری از مواضع مطابق با حمزه ٔ اصفهانی است در اینجا نقل شود: ... او را [ منوچهر را ] پسری بود نام او طهماسب و منوچهر برو خشم گرفته بود... و منجمان گفته بودند که او را [ طهماسب را ] از این زن پسری باشد که پادشاه شود. پس او را پسری آمد و طهماسب بمرد و پسرش کودک بود که منوچهر بمرد و افراسیاب بیامد و پادشاهی عجم بگرفت ... و پسر طهماسب را نام زوار (زو) بود. پس مردمان با او بیعت کردند و با افراسیاب حرب کرد و او را بشکست و او را از ایران زمین بیرون کرد... در روستای عراق رودی از دجله بکشید و آنرا زاب نام کرد... (از یشتها ج 2 صص 46 - 49). در مزدیسنا آرد: گرشاسب دیگری در شاهنامه نام برده شده و او پسر زو (زاب ) و همین پادشاه پیشدادی بود و نه سال پادشاهی کرد. فردوسی گوید... و گرشاسب قهرمان کتاب گرشاسبنامه همان گرشاسب نخستین و جد رستم پور زال می باشد، نه گرشاسب دوم که به پادشاهی ایران رسید و از جهت روایات ملی بسیار متأخر بوده است . (از مزدیسنا ص 415) :
ندیدند جز پور طهماسب زو
که زورکیان داشت و فرهنگ گو.

فردوسی (از تاریخ سیستان ص 7).


پسر بود زو را یکی خویشکام
پدر کرده بودیش گرشاسب نام ...
چنین تابرآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار
بدان سال گرشاسب زو درگذشت
ز گیتی همان بد هویدا بگشت .

فردوسی (از مزدیسناص 415).


و معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو آوردست اما از بهر تخفیف را واو بیفکنده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 39). زآب زوبن طهماسب پارسیان او را زو می گویند و این درست تر است اما در بعضی از تواریخ عرب زاب نبشته اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 12).
شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک کلاه زو.

حافظ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


و زال زو را که ولد طهماسب بن منوچهر بود و او رازاب و زاغ نیز گویند به پادشاهی برداشته . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 190). رجوع به مزدیسنا و یشتها و تاریخ سیستان شود.
ترجمه مقاله