ترجمه مقاله

زودی

لغت‌نامه دهخدا

زودی . (حامص ) زود بودن . پیش از وقت مقرر بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی .(سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی زود که گذشت . (آنندراج ). سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی . (ناظم الاطباء). سرعت . مقابل دیری . عنقریب . تا نه دیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و زودی رفتن ایشان کمتر شود. (التفهیم بیرونی ).
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی .

منوچهری .


دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.

اسدی .


ترا که گفت که اندر حضر به این زودی
ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب .

میرمعزی (از آنندراج ).


مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری .

نظامی .


- بزودی ؛ سریعاً. به شتاب . عنقریب .
ترجمه مقاله