زیبا کردن
لغتنامه دهخدا
زیبا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیکو و جمیل و آراسته و مطلوب کردن :
ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
نوبهاران آب باران باغ را زیبا کند.
|| در بیت زیر ظاهراً بمعنی تمام و یکسره کردن آمده است :
هرکه او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ
موش گرد آید بر او تا کار او زیبا کند.
ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
نوبهاران آب باران باغ را زیبا کند.
منوچهری .
|| در بیت زیر ظاهراً بمعنی تمام و یکسره کردن آمده است :
هرکه او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ
موش گرد آید بر او تا کار او زیبا کند.
منوچهری .