زیراک
لغتنامه دهخدا
زیراک . (حرف ربطمرکب ) مخفف زیراکه . (آنندراج ). کلمه ٔ تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراکه . پهلوی «ازیراک ». زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). زیراکه . از این راه که . بدین دلیل که . بدین سبب که . بدین جهت که . بدین علت که . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک
فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است .
با درد توام خوش است زیراک
هم دردی و هم دوای دردی .
رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود.
دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک
فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است .
ناصرخسرو.
با درد توام خوش است زیراک
هم دردی و هم دوای دردی .
سعدی .
رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود.