ترجمه مقاله

زین کردن

لغت‌نامه دهخدا

زین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زین نهادن ستور را. زین بر پشت اسب و جز آن استوار کردن سواری را. آماده ٔ سواری کردن چارپا را :
بنالید و گفت اسب را زین کنند
وزین پس مرا خشت بالین کنند.

فردوسی (از آنندراج ).


بفرمود تا رخش را زین کنند
سواران بروها پر از چین کنند.

فردوسی .


آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام . گفتم بگوی تا اسب زین کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169).
ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.

ناصرخسرو.


گلبن پر از پروین کند
چون ابر مرکب زین کند.

ناصرخسرو.


کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب .

ناصرخسرو.


کمال فضل ترا من به گرد می نرسم
مگر کسی کند اسب سخن از این به زین .

سعدی .


شاها منم که چون فرس طبع زین کنم
گیرد بدوش غاشیه ٔ عجز بوفراش .

عرفی (از آنندراج ).


رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود. || بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- گربه زین کردن ؛ تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی . شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهده ٔ او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
ترجمه مقاله