زین الدین
لغتنامه دهخدا
زین الدین . [ زَ نُدْ دی ] (اِخ ) سکزی . از اهل سیستان است و فاضلی ذی شأن در سخنوری و سخن رانی ... در صنایع و بدایع ماهر و اشعار نیکو از او ظاهر... از اوست :
آن چیست معلق شده از گنبد خضرا
گردان چو یکی زورق زر بر سر دریا
چون خاتم آویخته از لوح زبرجد
چون حلقه ٔ انگیخته بر صفحه ٔ مینا.
رجوع به مجمعالفصحا ج 1 صص 242 - 244 و لباب الالباب چ برون ج 1 ص 253 و 259 شود.
آن چیست معلق شده از گنبد خضرا
گردان چو یکی زورق زر بر سر دریا
چون خاتم آویخته از لوح زبرجد
چون حلقه ٔ انگیخته بر صفحه ٔ مینا.
رجوع به مجمعالفصحا ج 1 صص 242 - 244 و لباب الالباب چ برون ج 1 ص 253 و 259 شود.