ترجمه مقاله

سارک

لغت‌نامه دهخدا

سارک . [ رَ ] (اِ) مرغی است کوچک و خوش آواز. (فرهنگ اسدی ). جانوری است سیاه رنگ که نقطه های سفید دارد و خوش آواز بود، و آن را سار نیز گویند. (جهانگیری ). سارج و سارجه و سارک و ساری ، همان سار یعنی مرغ خردتر از فاخته که آوازخوش دارد و بعضی او را هزاردستان گویند. (رشیدی ). بمعنی سار باشد، و آن جانوری است سیاه برابر هدهد، و خالهای سفید دارد و بعضی هزاردستان او را میدانند. (برهان ). طائری است سیاه خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد، و در جثه برابر هدهد است . (غیاث اللغات ). بمعنی سار است و آن را هزاردستان گویند، و سارج و سارچه تبدیل آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
الا تا درآیند طوطی و سارک
الاتا سرایند قمری و ساری .

زینبی .


کبک ناقوس زن و سارک شیپورزن است
فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.

منوچهری .


پراکنده با مشک دم سنگ خوار
خروشان بهم سارک و لاله سار.

اسدی (گرشاسب نامه ).



خروشان بر سرکهسار سارک
که بادا جشن نوروزی مبارک .
زراتشت بهرام پژدو (از جهانگیری ، انجمن آرا، آنندراج ).
چو مرد فاضل بی سیم و زر گرسنه شود
چه بانگ لکلک پیشش چه نغمه ٔ سارک .

شمس فخری .


رجوع به سار، سارج ، سارچه ، سارنج ، سارنگ ،سارو، ساروک ، ساری ، شار، شارک و شارو شود.
ترجمه مقاله