ترجمه مقاله

سالار خوان

لغت‌نامه دهخدا

سالار خوان . [ رِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری ). مائده سالار. حاکم مطبخ :
بیاراست سالار خوان از بره
هم از خوردنیها که بد یکسره .

فردوسی .


خورشید گویی از نو سالار خوان او شد
کاورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 442).


جد تو پیرشاه فریبرز رفته هم
بغداد وبصره دیده و مطلق عنان شده .

خاقانی (دیوان ص 401 چ سجادی ).


رجوع به خوانسالار و سالار شود.
ترجمه مقاله