ترجمه مقاله

سالو

لغت‌نامه دهخدا

سالو. (اِ) جامه ٔ سفید و تنگ لایق دستار. (آنندراج ). پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد. (فرهنگ نظام ) :
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر.

نظام قاری .


کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند
سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری .

نظام قاری .


سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد
گله از گردش دور قمری نتوان کرد.

نظام قاری .


سالها باید که چون قاری کسی در البسه
گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن .

نظام قاری .


ترجمه مقاله