سبزباغ
لغتنامه دهخدا
سبزباغ . [ س َ ] (اِ مرکب ) تن صحیح . (آنندراج ). کنایه از تن و بدن آدمی . || کنایه از آسمان . (برهان ). || بهشت . (برهان ) (رشیدی ) :
بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلی چند را سر در آری بداغ .
|| قوه ٔ جوانی . (آنندراج ) (انجمن آرا).
بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلی چند را سر در آری بداغ .
نظامی .
|| قوه ٔ جوانی . (آنندراج ) (انجمن آرا).